ما را از کوچهء رسوایی گذر داده بودند
آنگاهیکه هیاهوی مردانِ مغاک نشین
آتشفشانِ سرخِ تباهی اخلاص را
رقم میزد
عربده کشان، مردانِ مستِ مغاک
ما را سنگ زنان سوا کردند
لاجرم شهر با دیوار های از دو گانگی
جدا گشت
هو شیارنما ها بیکطرف
با تیر های در کمان و سنگهای در فلاخن
ما اما – دیوانه سار –
با کله و دهان پر خون
با نامِ عشق در زبان
طردِ باغستان را میگریستیم
گفته بودند:
” هوشیاران
بدین پندار، مغز و زبان آلوده نسازند”
رسوا شده بودیم
با خون مزهء عشق در دهان….